سال سوم زندگیتون جوجه های مامان
روزها پشت سرهم میگذشتند گلای مامان شما روز به روز بزرگتر میشدید و چیزهای تازه یاد میگرفتید و مامان وبابا ازاینکه سه تا جوجه کنارشون بودن خیلی خوشحال بودن حسابی باهم بازی میکردید ودعوا میکردیدوهمئیگه رو خیلی دوست داشتید ووقتی باهم دعوا میکردید سریع ازدل هم درمیاوردید وهراسباب بازی که میخواستید اول ازهم یه بوس اب دار میگرفتید بعد به همدیگه اسباب بازی رو میدادید خیلی کاراتون قشنگ بود خیلی از خدا بابت سه قلو داشتن ممنونم که تنها نستیم خداجون خیلی ممنونتم خوشگلای مامان میدونید بابا واسه ارامش شما خیلی زحمت میکشه ارزوش اینه که شما موفق باشید وبه ارزوهاتون برسید یادتون باشه همیشه بهش احترام بزارید و ممنونش باشید باوجودی که خیلی کوچیک هستید بازم تا جیزی ازش میخواید بلافاصله براتون مهیا میکنه باباتون بهترین بابای دنیاست ...