3قلوها3قلوها، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

لحظات زیبای من

سه قلوها حسابی بزرگ شدن

این جوجه ها نزدیک 6سالشونه و میرن پیش دو و حسابی چیزای جدید یاد گرفتن مثل قران و نمازو زبان و شعرو قضه و نمایش خیلی خیلی دوست داشتنی ان و خوشحالم از بزرگ شدنشون 
2 بهمن 1395

نوروز94

سلام من اومدم تاخیر زیاد منو ببخشید عزیزای مامان  این روزا خیلی گرفتار بودم بعداز اومدن از کیش خونه تکونی و اماده شدن واسه نوروز حسابی وقتمو نو پر کرده بود شب عید هم اومدم عیدی هاتونو کادو کردم و کنار سفره هفت سین گداشتم و شما خواب بودید اخه تحویل سال نو ساعت 2.15نیمه شب بود شما خوابیدید منو بابا هم هفت سین و اماده کردیم وباهم کنار سفره نشستیم مشغول دعا کردن شدیم سال تحویل شد اولین سالی بود که بعد از بدنیا اومذن شما میتونستم تمرکز کنم و موقع تحویل سال یا مقلب و بخونم و دعا کنم واز خدا بخوام که عاقبت بخیر بشین عزیزای من صبح روز بعد صبحانه خوردیم و اماده شدیم رفتیم خونه بابایی حسابی بهتون خوش گذشت  شبم خونه بابا حاجی چون نبود شب رفتی...
31 ارديبهشت 1394

سفربه کیش

سلام قشنگای من  میخوام از اولین سفر بدون کمکی به کیش بنویسم براتون چهارشنبه 8بهمن راهی مشهد شدیم   پنج شنبه 9بهمن پرواز به کیش اولین بار بود سوار هواپیما شدید خیلی خوشحال بودید که از نزدیک هواپیمای به این بزرگی می بینیدمخصوصا مهرزاد .اینقدر خوشحال بودید که تو فرودگاه همه حواسشون به شما بود  سوار شدیم و خیلی لذت بردید رسیدیم کیش تا جابه جا شدیم وقت خواب بود روزبعد رفتیم بازار و حسابی خرید کردیم براتون وبعد دریا و لباساتونودر اوردید رفتید شنا و شبم جاهای دیدنی وپارک دلفینها و پرندگان و کلاسیک شو اکواریوم ماهیها وکشتی اکواریوم خیلی خیلی خوش گذشت بهمون خیلی دوست داشتید  وتو محوطه هتل بابا براتون ماشین شارزی کرا...
1 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام بازم مامان میخواد براتون بنویسه که چه کارایی میکنید نانازای من امروز خونه تکونی کردیم از صبح که بیدار شدید همش میگفتید میخوام کمک کنم خلاصه بعد صبحونه شروع کردیم به جابه جایی تخت و کمد ها و شما هم حسابی کمک کردید و بازی کردید گاهی منو بابا رو عصبانی میکردید که به حرفمون گوش نمی کردید وحسابی ذوق داشتید که همه چی در همه و منو بابا گاهی به کاراتون خنده مون میگرفت اخ الهی من فداتون بشم عزیزای دلم امروز کمی برف هم بارید شما خیلی خوشحال بودید شانستون امسال نیاورده گلای من حالا که بزرگتر شدید میتونید برف بازی کنید اصلا برف درست و حسابی نبارید دفعه قبل که یه کوچولو برف اومده بود بردمتون برف بازی ولی خیلی سرذ بود یه عکس ازتون یادگاری گذاشتم ...
3 بهمن 1393

بدون عنوان

خوشحالم از اینکه شماها رو دارم عزیزای دلم مثل فرشته ها میمونید دیگه داره 4سالتون مبشه قشنگای من منو بابا روز به روز بیشتر خداروشاکریم ازاینکه سه قلو داده و تنها نیستیم و روز به روز بیشتر عاشق کاراتون میشیم حسابی بهم کمک می کنید حسابی کارتون های اموزنده میبینید و شعرهاشو یاد میگیرید مخصوصا مهزاد که بیشتریاشو حفظه و تو تنهاییاش با خودش زمزمه میکنه فدای اون خوندنات بشم که اینقدر زیبا میخونی عشقم ...
3 بهمن 1393

فرشته های مامان وبابا عاشقتونیم

جیگرای مامان بزرگ شدنتون کامل به چشم میاد دیگه کمی لجباز شدید ولی اقتضای سنتونه و کاریش نمیشه کرد مهرزاد جونی خیلی اقا شدی به حرفای ما بیشتر از مهزاد خانمی گوش میدی مهتا جونی هم یه فرشته است خیلی خانمه ولی مهزاد جونی بیشتر لجبازی میکنه ولی بازم دختر نازیه و براتون قصه میگه وکتاب قصه میخونه بیشتر شعرای کارتن هارو حفظه همه تون دوست داشتنی هستید خلاصه هرروز بهتراز دیروزید ومن امید وار تر میشم چند هفته دیگه قراره به برنامه رنگین کمون شبکه اترک  دعوت بشین خیلی خوشحالین منم قراره دوربین و ببرم فیلم بگیرم که بزرگتر شدید داشته باشید فیلمشو شما هم خیلی خوشحال هستید الان شما دقیقا سه سال و هشت ماه و سه روز سن دارید ...
24 آذر 1393

بدون عنوان

سلام به روی ماه جوجه های نازو باهوشم  بچه های خیلی خوبی شدید به مامان کمک می کنید و اسباب بازیهاتونو جمع می کنید اتاقتون و مرتب می کنید و جایزه میگیرید وخودتون دستشویی میرید و فقظ من یا بابا رو صدا می کنید که بشوریمتون لباساتونو خودتون در میارید بعضی هاشونو خودتون می پوشید حسابی با دختر عمه بازی می کنید عمه رو خیلی خیلی دوست دارید سارا جون وامیر و علی وعباس دایی و زندایی که خانواده دایی بابا هستن رو خیلی دوست دارید سوری خاله کاظم اقا و عمو مهدی رو هم همینطور ...بابایی و عمو رو هم عاشقشونید از خانواده مامان هم بابا حاجی و خاله رو خیلی خیلی دوست دارید دایی کاظم و دایی موسی رو بییشتر دوست دارید ملیح و مریم که دختر دایی تون هستن رو هم خیلی ...
3 آذر 1393